کنارم بخوابو به دورم بتابو
از این لب بنوش چو تشنه که آبو
گل آتشی تو حرارت منم من
که دیوانه ی بی قرارت منم من
خدا دوست دارد لبی که ببوسد
نه آن لب که از ترس دوزخ بپوسد
خدا دوست دارد من و تو بخندیم
نه در جاهلیت،بپوسیم بگندیم
بخواب آرام پیش من
لبت را بر لبم بگذار
مرا لمسم کن و دل را
به این عاشقترین بسپار
بخواب آرام پیش من
منی که بی تو میمیرم
لبت را بر لبم بگذار
که جان تازه میگیرم
خدا دوست دارد لبی که ببوسد
نه آن لب که از ترس دوزخ بپوسد
خدا دوست دارد من و تو بخندیم
نه در جاهلیت،بپوسیم بگندیم
توانا بود هر که دارا بود ز ثروت دل پیر برنا بود
پر قو بود پول را رختخواب هنر رختخوابش مقوا بود
به ثروت هر آن ابله بی سواد به نزد کسان وه ! چه آقا بود
همه سهم استاد دانشکده پشیزی حقوق و مزایا بود
فقان سهم مردم ز نان و لباس از آن سوی ویترین تماشا بود
به لیفتینگ و ماساژ و میزامپیلی ننه کبلعلی هم گلارا بود
به زور رژ و سایه و خط لب اگر پیر و عفریته زیبا بود
توانا بود هر که دارا بود ز ثروت دل پیر برنا بود
بنوشند بازاریان خون خلق کشان خون مردم گوارا بود
کدامین کس از شاعری برج ساخت چه حافظ چه سعدی چه لورکا بود
ره کسب پول و درم دزدی است که از درس و تحصیل دارا بود
از این پس پدر زیر خرج گران بزاید برش کار ماما بود
از این پس پسر می نویسد دگر هر آن کس که نان داد بابا بود
توانا بود هر که دارا بود ز ثروت دل پیر برنا بود